|
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : باران
تصویری از یک کاسه انگور بود وآنچنان رسیده وآبدارترسیم شده بودکه مردم نمی توانستند باور کنند انگورها واقعی نیستندناگهان،پرندگانی که در آن حوالی پرواز می کردند با شتاب فرودآمدندوشروع کردند به نوک زدن به تصویر و سعی می کردندانگورها رابخورند جمعیت کف می زدند و هورا می کشیدند.اگر این نقاشی؛آن قدرخوب بودکه توانسته بودپرندگان را فریب دهد،تصویر گر آن مطمئنا باید برنده می شد. حالا نوبت نقاشی دیگر بود.پیرمرد به اوعلامت داد پرده راکناربزندتاهمه به چشم خودتصویری راکه این هنرمندکشیده بود،ببینند.نقاش جوان لبخندی زد اما حرکتی نکرد. داورمسابقه گفت:«نوبت توست؟بگذارنقاشی ات راببینم تاداوری کنیم که کدام بهتراست.»اما نقاش ثابت ماندوحرکتی نکرد.معنای این کاراوچه بود؟پیرمرد صبرش راازدست داد.قدمی برداشت تاپرده راکناربزند.دستش به طرف پرده رفت؛ولی مثل این بودکه نمی تواندآن رادر دست بگیرد.رو به جمعیت کردو گفت:این جا پرده ای نیست پرده ،همان نقاشی است. او یک پرده را نقاشی کرده است.درست شبیه یک پرده ی واقعی است! جمعیت مات و مبهوت مانده بود. پیرمردبعدازاین که به خودش مسلط شد،یادش آمدبایدبرنده را انتخاب کند.چه کسی را باید انتخاب می کرد؟ او روبه نقاش اول کردوگفت:«نقاشی توآنقدرخوب بودکه پرندگان رابه اشتباه انداخت»بعد روبه نقاش دوم کردوگفت«امانقاشی توبهتراست چون چشم های انسانها رافریب داده است!بنابراین،برنده تویی».جمعیت هورا کشیدونقاش به جلوقدم برداشت تابه عنوان برنده ی مسابقه،جایزه رادریافت کند.آنها بهترین نقاش را پیداکرده بودند یا نه؟ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ نظر یادتون نره نظرات شما عزیزان: doOoOoOoONYAaAa
![]() ساعت20:34---2 مهر 1391
خب بود ولی کامل نخوندم تو مدرسه توضیح میدی
![]() ![]() ![]()
آفرین باران جان
خیلی قشنگ بود منکه لذت بردم ![]() ![]()
باران تورو خدا با من این کارو نکن.
![]()
![]() |